السلام علیک یا أباعبدالله الحسین ...
شبهای کوفه، نامردترین شبهای عالم است.
شبهایی که دل علی را به آتش میکشید، اینک مسلم را دوره کرده است؛ مردی که مطلع غزلگریه عاشورا با نام او سروده شد، مردی که طلایهدار فداییان امام عشق، لقب گرفت.
مسلم میداند که پس از شهادتش چه بر سر یتیمان غریبتر از خودش خواهد آمد.
میداند که پا گذاشتن در مسیر حسین، یعنی سر و جان باختن.
میداند حسینی شدن، یعنی سرخ پر کشیدن.
کیست که کوفه را به نامردی نشناسد؛ وقتی که تنها مردان ایستادهی کوفه، نخلهای آن است؛ نخلهایی که بر غربت علی و فرزندش گریستهاند.
تو را میشناسم، تو را میشناسم تو همرنگ خون خدایی، غریبه!
این دستهای دراز مانده به سویت، دست بیعت نیست؛ دستهای خیانت است؛ دستهایی که در آستین، خنجر کینه پنهان داشتهاند، دستهایی که هرگز مطمئن نبودهاند.
این نامهها که خورجین خورجین به سویت گسیل شدهاند، با مرکب نامردمی نگاشته شدهاند.
از نگاه کوفه، تنها آتش تردید میبارد و عصیان فاجعه میتراود.
کوفه جای مطمئنی نیست؛ مگر علی را جان به لب نکرد؟
مردان شهر، بامدادان با تواند و شامگاهان، بر تو.
اما هر چه بود، اتفاق افتاد.
آن هنگام که مسلم را غریبانه از دارالامارة بالا میبردند، نگاهش بارانی بود؛ دست بر آسمان داشت و چشم بر راه حجاز. از زمزمهاش، گلواژهی نام حسین میبارید. آرزو میکرد که مولایش به کوفه نیاید؛ به شهری که مردانش آبروی هر چه مرد را بردهاند؛ شهری که نامش را با سیاهی و دروغ، گره زدهاند.
کوفیان رسم وفا نشناختند یوسف خود را به چاه انداختند
چه کوتاه است فاصله میان
بالا رفتن دست علی (ع) و بالا رفتن سر حسین (ع) ....
فاصله ای از ظهر غدیر تا ظهر عاشورا ...
خون جاری عاشورا، تا ابدیت در رگ و ریشه آزادگی جاری است.
حسین، میزان سنجش صداقت آدمی است و قبول ولایت حسین، براتِ آزادی انسان از جهنم پلیدی هاست.
عاشورا، عاشقانه ای آرام در قلب واقعه کربلاست.
حسین، زیباترین نامی است که در شناسنامه بشر نوشته اند.
عاشورا، صحنه نمایش فراگیر و فشرده تمامیت کارزار خوبی و بدی است.
عاشورا، عرضه اثبات ظفرمندی انسان خداگونه بر سپاه ابلیس است.
در سوگ تو، فراتی از گریه بر دیده ام جاری است؛ بیا و تصویر بلند ماه رخسار خویش را بر فراتِ جانم بینداز که دستانم از دامانت بریده است. تو، حکایت دستان بریده را می دانی.
گناهانم، آب چشمه حیات را به روی جانم بسته اند و تو تشنگی را می فهمی؛ جز تو چه کسی را امان نامه می دهند تا روز محشر، شفیع تشنگی حال زارمان باشد؟!
به منزلتت سوگند، درهای روشنی را به روی تیرگی مان بگشای تا چون تو، در صراط مستقیم حسین علیه السلام قدم بگذاریم و مشک تیرخورده قلبمان را با اشک دیدگان خود، از فرات یادت پر کنیم!
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا نا کام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر شش ماهه من زنده بود
تا توبودی خیمه ها غارت نشد
بعد تو کس حافظ یارت نشد
تا تو بودی چه ره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود
تا تو بودی دست زینب باز بود…
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا که مشکت پاره و بی آب
دشمن بر کینه ات شاداب شد
هنوز نام تو در دفتر زمان جـــاری اســت
و خون غیرت تو در رگ جهان جاری است
هنــوز هـــم تو امید ـــید وارانـــی
زلال نام تو در بغض کودکــــان جاری است
چه دست بود فشاندی به آبها که هنـــوز
حد یث عزت نــفس تودر زبـان جاری ا ست
و از دو دست تو دشت وفــا وغیـــــرت را
د و رود پای گرفته است وهمچـنان جاری است
مگر نگاه تو د نبال مشــگ می گـــرد
که رود اشگ زهر دیده بی امان جــاری است
وفا بقامت تو قـــــد ر خویش را ســـنجید
که با وفایی تو مثل بیکران جــاری است
واوج آبی نامـــت شبیه معـجزه هســــت
که بر مناره آ فاق چون اذان جاری است
هنوز هـــم شفـــق آلود تســت چشم افـــق
پیام سرخ تو در متن آسمان جاری است
سفیــــنه تــــو کنـــار فــرات یاس آ لود
به خون نشسته و در بحر أرمان جـاری اســــت
به پای بوسی دستان آسمانی تو
هزار رود فرات از نهاد جان جاری است>
<قســم به حرمت آن بــازوان قاطــــع تو
که د جله د جله مرام تو در زمان جاری است
تو آب را بــه تمـــنای تشنـــگی بــرد ی
که در مرام تو زخم از پی سنان جاری است
سلام بر تو و دستان پر سخاوت تــــو
ســـلام بــر ادب و غیرت و نجابت تـــو
ســـلام بر قـــــلم بازوان خــونــینــت
که قطعـه قطعـه شــد از بهر قاطعیـت تـو
سلا م بر عرق شـرم گـــونه ماهــــت
که قطره قطره چکید از جبین عصمت تـــو
سلام بر شرف و مشی ومشق و میثـــاقــت
ســلام بـر دل لبریــــز از ولایت تـــو
چقدر نــام تو همرنگ جـــانفشـانیهــاسـت
سـلام بــر تو و آییـن استـقا مت تـــو
سلام بر صدف سینه گهر خیـــــزت
سلام بر سعه صــد ر بی نها یـــت تــــو
به روز حادثـه بودی پنـــــــاه آل الله
شکست قامـت شاه از غــــم شهادت تـــو
کشم چگونه غمت را به رشــــته تحریر
که شرحه شرحه قلم شد زشرح محنت تـــو
شعر از: شهودی، وبلاگ shohodi.blogfa.com/post-53.aspx